نفس شومم بدنیا بهر آن است که تن از بهر موران پرورانست
ندونستم که شرط بندگی چیست هرزه بورم بمیدان جهانست
شب تاریک و سنگستان و مو مست قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارندهاش نیکو نگهداشت وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
اگر دل دلبر و دلبر کدام است وگر دلبر دل و دلرا چه نام است
دل و دلبر بهم آمیته وینم ندونم دل که و دلبر کدام است
نپرسی حال یار دلفکارت که هجران چون کند با روزگارت
ته که روز و شوان در یاد مویی هزارت عاشق با مو چه کارت
محبت آتشی در جانم افروخت که تا دامان محشر بایدم سوخت
عجب پیراهنی بهرم بریدی که خیاط اجل میبایدش دوخت